«نماینده»/ سعدالله زارعی، کارشناس مسائل بین الملل: بیانیه اخیر سه کشور اروپایی را میتوان بازتاب سخنان نادرست بعضی از مسئولان ایرانی دانست که بدون توجه به شکست چندباره مذاکره با غرب بار دیگر از آمادگی خود برای مذاکره با آمریکا و اروپا خبر دادهاند. موضع اروپا مبنی بر اینکه باید در برجام تغییراتی به وجود آید تا نگرانیهای غرب از لغو تحریمهای تسلیحاتی و نیز از اقدامات ایران برای گسترش توانمندیهای نظامی و نفوذ منطقهای ایران برطرف شود در واقع پاسخ به تمناهای مذاکره از سوی مقامات دولتی جمهوری اسلامی بود. غرب میگوید شرط انجام این مذاکره، تن دادن ایران به دست برداشتن ایران از برنامههای هستهای و غیرهستهای خود است. این به آن معناست که ما نه تنها نباید از لغو تحریمها بهعنوان پیششرط مذاکرات مجدد حرف بزنیم بلکه باید پیش شرطهای غرب را هم پیش از هر مذاکرهای تامین نمائیم.
در این میان روی کارآمدن جو بایدن و ادعای تأثیر مثبت آن بر ایران، توهمی است که گرفتاران به آن در ایران را به ادبیاتی کشانده است که باعث مطالبهگرایی کشورهایی شده که در زیر پا گذاشتن تعهدات برجامی خود تفاوتی با «آمریکای ترامپ» ندارند. همین بیانیه وضع «آمریکای بایدن» را هم در رابطه با برجام و بطور کلی مسایل ایران نشان میدهد. به این معنا که حداکثر اتفاقی که با روی کار آمدن بایدن میافتد این است که در موضوع برجام و غیر آن موضعی شبیه انگلیس، فرانسه و آلمان داشته باشد یعنی نه تنها گامی در جهت لغو تحریمهای ظالمانه- علیرغم انجام افراطگرایانه تعهدات از سوی ایران- برنمیدارد بلکه در موضوعات حساسی نظیر قدرت نظامی و امنیت منطقهای ایران درصدد تحمیل شرایط خود و تداوم و حتی تشدید تحریمهای فعلی است. پس چه تفاوت واقعی میان آمریکای بایدن با آمریکای ترامپ وجود دارد؟ چرا بعضی از مسئولین محترم کشور به این حقایق آشکار که دشمنان آمریکایی و اروپایی بر منارهها فریاد میزنند، توجه نکرده و باز کشور را به سمت دالان تهدیدات و محرومیتهای بیشتر سوق میدهند؟
و جالب این است که آمریکای بایدن با همه زیادهخواهیهایی که در مورد ایران مطرح میکند در شرایط بسیار ضعیفی قرار دارد و بطور واقعی قادر به کار جدیدی علیه ایران نیست و ما میتوانیم با استفاده از ضعفهای مفرط آمریکا و اروپا شرایط پیروزمندانهای را برای کشور خود رقم بزنیم.
آمریکای دوره بایدن، به خصوص درگیر مشکلات فزاینده اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی خواهد بود. آمریکا چه با تصویری که خود بایدن در مناظرات تلویزیونی ارائه داد و حاکی از وضع بحرانی اقتصاد آمریکا و نیاز فوری آن به دستکم پنج تریلیون دلار -یعنی حدود دو برابر بودجه سالانه- برای هزینه در موارد بحرانی بود و چه با تصویری که باراک اوباما پس از انتخاب بایدن مطرح کرد و حاکی از درگیر شدن آمریکا در بحران عمیق اجتماعی و امنیتی است، ناگزیر به «درون» خود سرگرم میشود و رفع بحران اقتصادی را در اولویت قرار میدهد. براین اساس «هنری کیسینجر» که معدل عقل جامعه سیاسی آمریکاست، به بایدن گفت: «اولین اولویت تو باید حل اختلافات با چین باشد چرا که آمریکا توان مدیریت درست چنین اختلافاتی به نفع خود ندارد.» دعوت وزیر خارجه اسبق آمریکا بیانگر آن است که آمریکا باید صحنه رقابت با «قدرتها» را ترک کند و وارد چالشهای خارجی که توان اثرگذاری جدی بر آن ندارد، نشود. پس نکته اول این است که آمریکای دوره بایدن بیش از هر زمان دیگری، ناگزیر به وقتگذاری در حل مسایل داخلی خود است و این میتواند برای کشوری مانند ایران که سیاست فعال بینالمللی و منطقهای داشته و بر گسترش آن اصرار دارد، یک «فرصت جدید» باشد.
دوره ترامپ، دوره «گسستن از پیمانها» بود. اما سادهلوحی است اگر گمان کنیم این از بداخلاقی رئیسجمهوری کنونی آمریکا ناشی شده و از پشتوانه کارشناسی برخوردار نبوده است. چرا که اقدامات او در گسستن توافقات دو یا چندجانبه و حتی چندین معاهده بینالمللی در زمینههای امنیتی، محیطزیست و... مورد حمایت هیئت حاکمه آمریکا بوده و در متن جامعه نیز میلیونها نفر هوادار داشته است.
الان بایدن و بسیاری دیگر حتی بسیاری از جمهوریخواهان اعتراف میکنند که این «سیاست متهورانه» کمکی به آمریکا در برونرفت از شرایط دشوار نکرده است. یکی از این موارد هم بالا گرفتن بحث شکست سیاست «اعمال فشار حداکثری علیه ایران» در آمریکا و اروپاست. آن روزی که سیاست فشار حداکثری به عنوان «راهحل» مواجهه با ایران در نظر گرفته شد، جامعه آمریکا وحتی اروپا با آن همراهی کرد، همراهی اروپا این بود که علیرغم آنکه خود را در حفظ برجام جدی نشان میداد، اما حتی از باز کردن یک روزنه کوچک روی ایران خودداری کرد. پس سیاست فشار حداکثری یک سیاست دونالد ترامپی نبود، سیاستی بود که از سوی همه غرب مورد حمایت قرار گرفته است. الان اعتراف به شکست دوره چهار ساله اخیر آمریکا، اعتراف به شکست آمریکا و حتی شکست غرب در مقابل «مقاومت ملت ایران» است.
از چند دهه قبل بر تعداد کشورهایی که نمیخواهند آمریکا موفق شود دائماً افزوده شده است. در دهههای 1340، 1350 و 1360 آمریکا در اوج اقتدار خود بود و اکثر کشورها نظام سیاسی آمریکا را «مطلوب» ارزیابی میکردند که بخشی از این به دلیل تبلیغات سیاسی (Propaganda) کمپانیهای تبلیغاتی آمریکا و به ویژههالیوود روی وضع عمومی آمریکا بود و بخشی هم ناشی از نمایش اقتداری بود که آمریکا در جنگ جهانی دوم از خود نشان داده بود. الان از آن آمریکای پرابهت چیز زیادی باقی نمانده است؛ نه در سطح حکومتها و نه در سطح ملتها. هماینک اکثر کشورهای غرب و شرق آسیا نه به سیستم سیاسی (دموکراسی) آمریکا اعتمادی دارند و نه اقتداری برای آن قایل هستند. آمریکا حتی در آمریکای لاتین در وضعیت انزوا قرار گرفته است. کشورها در این منطقه به میزانی که به خاک آمریکا نزدیکتر باشند، از نظر سیاسی با آن فاصله بیشتری دارند؛ مکزیک، کوبا، نیکاراگوا، ونزوئلا و... و جالب این است که دولت آمریکا دهها سال است تلاش میکند تا حلقه اول متصل به ایالات متحده در آمریکای لاتین را از دولتهای مخالف خود پاک کند ولی علیرغم هزینه زیاد موفق نشده است. بیاعتباری آمریکا در سطح ملتها از این هم عمیقتر است. آمریکاییها در هیچ کشور دنیا حتی کشوری نظیر انگلستان که از یکسو خود را پدر و از سوی دیگر خود را شریک آمریکا میداند محبوبیتی بیش از 40 درصد ندارد و این عدد در کشورهای مسلمان غرب آسیا بیشتر از 15 درصد نیست و حال آنکه در بعضی از کشورهای منطقه شامل ترکیه به یک درصد رسیده است.
پس به هیچ وجه نباید تصویر آمریکای دهههای 40 تا 60 را به آمریکای امروز تعمیم داد. بله آمریکا یک «قدرت آمره» دارد و با این قدرت یک سلسله اقداماتی را انجام میدهد. در اختیار داشتن مرکزیت پولی و مالی دنیا (بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول) به دولت آمریکا امکان تحت فشار گذاشتن کشورهایی نظیر ایران را داده است ولی از آنجا که این قدرت ذاتی نیست تحت فعل و انفعالات زیادی قرار میگیرد. کما اینکه طی سالهای اخیر ضمن رشد ارزهای رقیبی مثل یورو، یوان و روبل، زمزمه کنار گذاشته شدن دلار از حجم وسیعی از مبادلات بینالمللی به گوش میرسد و دنیا در حال آماده کردن شرایطی است که مؤسسات بزرگی نظیر بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، انحصار خود را از دست میدهند و تحتالشعاع بنگاههای مشابه در آسیا و اروپا قرار میگیرند.
آنچه که ما مشاهده میکنیم، قرار داشتن آمریکا در وضعیتی است که نظریهپردازان اقتصادی از آن به «سراشیبی شیطانی» یاد میکنند به این معنا که امکان توقف این روند وجود ندارد. مزاحمت آمریکای بایدن روی دنیا کمتر خواهد شد. به این دلیل که آمریکا دیگر قدرت مهار خود را از دست داده است. ارتش آمریکا هماینک ناگزیر است در مواجهه با گروههای مردمی نظیر عصائب اهل حق و فصایل حزبالله، عراق را ترک کند آمریکا نمیتواند روند کنونی تحریم کشورهایی مثل ایران را برای مدت زیادی ادامه دهد؛ چون شرایط جهان به سرعت در حال تغییر است؛ آمریکا نمیتواند کمک مؤثری به سعودی برای غلبه بر مردم مظلوم یمن نماید. آمریکا نمیتواند به پاشینیان در جنگ کمک برساند؛ آمریکا نمیتواند در لبنان، حزبالله را از مشارکت در دولت بازدارد؛ آمریکا نمیتواند بشار اسد را از گردونه سیاسی سوریه خارج کند؛ آمریکا نمیتواند سیاستی را در ایران تغییر دهد کما اینکه رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانی 17 ربیع الاول فرمودند هر کسی در آمریکا سر کار بیاید تأثیری روی سیاستهای جمهوری اسلامی ایران نخواهد داشت. آنچه پیش روی ماست صحنه پیروزی و غلبه بر آمریکاست، ما شرایط سخت را با شکست سیاستمداران آمریکا پشتسر گذاشته و در نقطهای قرار گرفتهایم که میتوانیم سیاستهای آینده آمریکا علیه خود را راحتتر از گذشته شکست بدهیم. این موفقیت به ما میگوید، باید فشارها را بر آمریکای بایدن افزایش دهیم تا منطقهای سالمتر و همگراتر داشته باشیم.
زمزمه آمادگی ایران برای مذاکره مجدد با آمریکا که البته به جایی نمیرسد چرا که این با سیاست قطعی نظام که مورد پشتیبانی قاطبه ملت و رهبر معظم انقلاب است، منافات دارد، باعث ضعف جبهه داخلی و به توهم افتادن آمریکا و اروپا برای اعمال فشارهایی متراکمتر میشود. ما در برجام بعد از هزینههای بسیار سنگینی که پرداختهایم و نباید میپرداختیم، هم اینک لااقل از نظر تبلیغاتی و سیاسی دست برتر داریم چرا که طرف نقض کننده برجام اروپا و آمریکاست اما زمزمه بعضی از مسئولین ایران این حربه که میتواند در استیفای حقوق ملت به کار گرفته شود را از بین میبرند.
زمزمه فارغ از حکمت و مصلحت مذاکره، راههای غیر آمریکا و اروپا را هم برای ما ناامن میکند چرا که باعث سردرگمی کشورهایی نظیر چین، روسیه و هند میشود. آنان با این زمزمهها درباره صداقت ما در اصلاح سیاست خارجی و روی کردن به «سیاست اولویت شرق» شک میکنند کما اینکه شک کرده و بیرغبتی نشان دادهاند تا جایی که وزیر محترم امور خارجه ناگزیر شد پیغامهای اطمینانبخشی برای مقامات چینی بفرستد اما چه فاید وقتی مذاکره مجدد با آمریکا و اروپا از زبان آقایان نمیافتد.
نظر شما